صدای پای خدا
با سلام به همه برای شروع شعری رو تقدیم میکنم :
و خدا هست که من دردنیا
تک و تنها با او
می سپارم ره
و خدا هست که مردم بی او
هیچ هیچند
سرد سردند
و من نمی دانم که اگر او نبود زندگی چه می شد
که می گوید که خدا نیست؟
خدا هست خدا هست
همه عالم یکسر
فریاد او را سر داده اند.
میوه های گرد نارنج
حکایت از خدا دارد
ابر باران ده آسمان هم
حکایت از خدا دارد
و برگ های زرد پاییز
که آن نیز
رنگ در عظمت خدا باخته است.
صدای باران می آید
دانه دانه خود را به زمین می ساید
صدای باران می آید
نه!
صدای پای خدا می آید
خدا همین جاست ! در حیاطمان ! در میان باران!
سینه ی ابر ترک برداشته است
باران می آید می بارد
و خدا هم با آن به زمین می آید.